از چی بگم برات؟؟؟؟؟؟؟؟

از چی بگم برات؟..انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد؟

جز یه کاغد سفید و کوچیک خب اره رفیق..تقلب توشه ولی با خودکار سفید..

توام مثه منی توام کم غم نداری..غم اصلیت اینه.. علاقه به درسم نداری....

ولی من کسی نیستم با این درسا قلبم بگیره ولی این نمره هارو کی میخواد گردن بگیره؟؟..

از چی بگم؟؟؟..خدا از این دبیرای خسته..از دست این امتحانا همه سلولام شکسته..

ورقمو نبین..این ورقم یه ننگه واسم.... این منم با یه خودکار بسته.........

از چی بگم؟؟..بگو از یه روح زخمی..که باید یه تنه بره توی کتاب درسی........

از سوالایی ک خط خوردن توی تصحیح..خبر میدن از ی کارنامه رو به تجدید.......

هوش و خلاقیت و استعداد رو داشتین...


دوستان این شعر رو با لحن شعر خوندن یاس بخونید....چون من فقط یاس گوش میدم لحن شعرام همه مثل رپ خوندن یاس....به همون سبک بخونید ...


برچسب‌ها:

چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, | 18:4 | پــَــرَنــد |

الو سلام

منزل خداست؟
این منم مزاحمی که آشناست
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟
الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر
صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوی خود تا سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره تا ....

خدا خداست............


موضوعات مرتبط: با خدا ، ،
برچسب‌ها:

چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, | 14:56 | پــَــرَنــد |

درود به همه همراهان این وب.....

اینقدر اعصابم خورد بود که دلم طاقت نیاورد و اومدم اینجا دوباره پست گزاشتم....

می خوام از اتفاقی که چهارشنبه برام افتاد بنویسم....

اولین امتحانم زیست بود که خوب پشت سر گذاشتم...هر چند که اینقدر حالم بود که قبل از امتحان از حال رفته بودم...اما با این حال خوب بود و نتیجه زحماتم رو گرفتم....دوشنبه بعد از امتحان خوابکاه موندم..حالم خیلی بد بود ..طوری که از زور درد اشکم در اومده بود..اما با این حال چون چهارشنبه امتحان هندسه داشتم هر جور بود شروع کردم به درس خوندن...هر چی از حالم بگم کم گفتم.....در هر صورت دوشنبه سه فصل از کتاب رو خوندم و یه فصله دیگه رو گزاشتم برا فرداش...سه شنبه از صبح شروع کردم تا ظهر خوندم و تست زدم....وقتی از محوطه اموزشی بعد از درس برگشنم خوابگاه خالم خیلی بد بود و  سر گیجه داشتم...یه خورده استراحت کردم....برا ناهار هم یه ابمیوه با کیک خوردم ..چون اشپز سلف تو ماکارونی سیر ریخته بود.....بعد ناهار یه خورده اهنگ گوش دادم چون موبایل رو قاچاقی برده بودم......با اون حال خرابم یه چندتا دیگه تست زدم...اما دیگه جونی برام نمونده بود....ساعت یک صبح حوابیدم و ساعت پنج بیدار شدم....و روز شوم من اغاز شد......

بعد از مرتب کردن وسایلم رفتم یه استکان چایی خوردم و برگشتم خوابگاه و کتاب رو دوره کردم....ساعت 10 بود که نگار و مهسا (دوستام) اومدن با هم به اموزشی رفتیم....چون حوزه امتحان هایی بود خیلی شلوغ بود....تا شروع امتحان ذکر گفتم ..می خواستم از اصطرابم کم شه...ولی نشد....

وقتی برگه امنحان پخش شد خیلی سریع به سوال هایی که از اب خوردن راحت تر بود جواب دادم....سوال ها واقعا راحت بود....اما..اما....

موقع تحویل برگه به جواب دوتا از سوال ها شک می کنم و اونا رو خط می زنم...وقتی اومدم پایین و از دبیرمون پرسیدم گفت که جوابایی که داده بودم درست بود..و من اونجا بود که برا اولین بار گریه کردم.....واقعا درد بزرگی بود..برا درسی این همه زحمت بکشی و با اون حال خرابت بخونی اخر به خاطر یه شک کردن ساده جواب درستت رو خط بزنی.......واقعا داغونم کرد....

من موقع امتحان ها هیچ موقع استرس نداشتم اما نمی دونم امسال چرا اینجوری شد.....

برام دعا کنید...خیلی داغونم.....

 

خدااااااااااااااااااااااااااااا....جوابم رو تو بده.......تو دیکه منو نا امید نکن.....


برچسب‌ها:

جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, | 14:24 | پــَــرَنــد |


برچسب‌ها:

جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, | 1:22 | پــَــرَنــد |