بدون شرح

سلام

او اول اولا که بیخود و بی جهت و بی دلیل و هرچی میخوای اسمشو بزاری اینجا رو راه انداختم شاید پست میزاشتم روزی چندتا.

جمله های کپی شده

یه کم گذشت خودم قلم دست گرفتم..خودم نوشتم و رقص زدم به انگشتایی که کیبورد لمس دارن

 

+ بعد دوباره مات شدم و ننوشتم..نوشتم و اینجا ننوشتم.

از رمان ها نوشته تا داستانک ها و جملاتی که خودم بعد خوندنشون میگم اهای دختره مطمئنی خودت نوشتی؟

 

+موقع نوشتن از خودم دورم.از حس سخت و سنگ بودنم..از روحیه داشتن..

 

+ حالا میام گذری یه پست میزنم و مثلا بگم اره " چه باک از تنهایی " تنها نیستی عیزم.!

 

ولی امشب که دارم مینویسم بازم بی خود و بیجهت و بی دلیل و بدون شرح یه نیمچه شرحی داره ها..

از سر شب مثل هر روز تصمیم گرفتم "ساقی" رو باز به رقص قلم بسپرم و نشد..

من برای نوشتنن سرنوشت تو اوج فانتزی ها و سخت گیری ها و فشارهای روم قلم زدم.

برای افرینش که برای خودم یه دین بوده از خاطرات دبیرستان نوشتم

برای زنانه اوج تکامل قلمم رو به رخ کشیدم و این بازتاب خوب مخاطبام منو شگفت زده کرد و زنانه بلوغ فکر های نوپای منِ قدم زده تو عرصه 19 سالگیمه

زنانه رو طوری نوشتم که با خوندم خط به خطش خودم شگفت زده میشم..

مثل سرنوشت یست که از ناپختگی قلمم حرصم دبیاد و فرار کنم و مجبور به ویرایش و بازنویسی باشم.

افرینش حد وسط فکره..یه نوشته ای که توام با خامی رگه های شگرف رو داره

 

حالا "ساقی" برام چالش شده.

دوسالی هست ساقی رو میخوام بنویسم و میگم نه..زوده..میگم نه دختر نباید بعد از نوشتن زنانه قلمت افت داشته باشه

نکنه قلم ساقی خودم رو دلسرد کنه

ساقی نوشتنش با موضوعش جرئت میخواد.

جرئت قرار گیری در بین فضای این خط نوشته ها..

 

نوشتن ساقی حتی امشب که من وقتی دارم باز هم طلسم داره و من شاید خودم تلقینم رو دامن میزنم..

 

+امشب وقت نوشتن مقدمه و فصل یک ساقی رو میدم به بازخوانی و ویرایش آفرینش.

شاید ساقی برای فرداها به رقص دربیاد

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: من و حالم ، ،
برچسب‌ها:

پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:, | 21:38 | پــَــرَنــد |

من یه مهـــر مـــاهــیـــم...
من همون ديوونه م که هيچوق عوض نميشه.

همونی که همه باهاش خوشحالن اما کسی باهاش نمی مونه.

همونی که اونقدر يه آهنگ رو گوش ميده که از ترانه گرفته تا ريتم و خوانندش متنفر بشه.

همونی که هق هق همه رو به جون دل گوش ميده اما خودش بغضاش رو زير بالش مي ترکونه.

همونی که همه فکر ميکنن سخته، سنگه اما با هر تلنگری مي شکنه.

همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش مي كنن.

همونی که تکيه گاه خوبيه اما واسش تكيه گاهی نيست.

همونی که کلی حرف داره اما هميشه ساکته...

من همون مهـــــر مـــاهــیـــم..


لزومی نداره که من همونی باشم که تو فکر می کنی.

من همونی ام که حتی فکرشم نمی تونی بکنی.

من کاملأ دیوونه م شک نکن.

میدونی من کی ام؟من متولد ماه مهر ام .

نه زیبام، نه مهربونم، نه عاشق و نه محتاج نگاه پسران مانکن پرست.

فقط برای خودم هستم.

خود خودم،

مال خودم.

 

من منــــــــــم

به اوج رسیـــــــــــــــده


موضوعات مرتبط: دست نوشته ، من و حالم ، ،
برچسب‌ها:

سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 23:8 | پــَــرَنــد |

سلام..
اصلا حال و حوصله درست و حسابی ندارم..
بااین همه اسرس درس و نمره و تراز و قلم چی و کوفت و زهر مار مدیر و معاون های مدرسه بی در و پیکر اعصاب برامون نزاشتن..
یه سه شنبه رو میرم مدرسه نفهما اینگار فقط منو میبینن....
این سه شبه هم که..
با نهایت احترام برا ای بی شرفا رفتم مدرسه..
رفتم سر صف.همون موقع ورزش داشت شروع میشد...پام رو گزاشته نزاشته معاونمون(که واقعا اینقدر ازش کینه دارم معلوم نی از اه من چه بلایی سرش بیاد) اومد کیفم رو از دوشم اداخت پایین کتاب زبانم که دستم بود رو از دستم کشید پرت کرد پایین و بلند میگه:
_یه خورده ورزش کنی لاغر که نمیشه.یه روزم میای مدرسه عین دانش اموز این مدرسه نیست..
به خدا اینقد بهم برخورد و عصبی شدم تک تک کلماتش رو به ذهنم سپردم..
کلا ادم فوقالعاده کینه ای و جوشی هستم..
یعنی اون لحظه اینقدر بهش فحش دادم..
ای خدا..
منم بهش گفتم :خانم برو تو کلاس بچه ها مستقیم رفتن تو کلاس نیومدن سر صف
به همین برکت قصدم اذیت کردن بچه ای کلاس نبود فقط چون برادر زاده خود این خانم همراه بچه ها بود و فرستادشون تو کلاس و ایشون هم مدرسه نمیومدن این رو گفتم..

اشغـــــــــــــــــال..
این مدیرمون هم اومد تو کلاس خیلی شیک توجیحش کردم که از کلاس 26 نفره هر روز حداقل 10 نفر غیبت داریم واین فقط من نیستم که غیبت میکنم..
بیشعور میگه بعضیا تو چشمن..
ای بابا تو چشم بودن یه سال دوسال سه سال ...بسه دیگه...
اخ یه بلایی من سر شماها بیارم..
اخ چشم همتون رو کور میکنم بی شرفا...مثلا دم از خدا و اسلام و پیامبر میزنینن..
مبارکتون باشه...
پدرتون رو درمیارم..تا یه حایی سکوت...ولی

پی نوشت:چند تا زلزله ی کوچیک تو یه بازه زمانی کوتاه بهتر از یه زلزله داغون بعد از 4 ساله....
ماتتون میکنم..

خدایا خودت کمکم کن..
یاعلی


موضوعات مرتبط: من و حالم ، ،
برچسب‌ها:

پنج شنبه 9 آبان 1392برچسب:, | 15:54 | پــَــرَنــد |

اصلا اعصاب درست و حسابی ندارم..مردد

یعنی ای خدا چی بگم...

دیروز برای اولین بار فیزیک وقت کم نیاوردم و یک تاز همه رو حل کردم..

رفتم کلاس ریاضی و دهنم سرویس شد خفن..خجالتی

اونقد حالم خراب بود که از شیمی هیچی نفهمیدم...

و چقد رخوب که وقتی به بابام گفتم گفت اصلا موردی نداره و مهم نیست..

بای اولین بار این واکنش..

مرسی پدر...بوسه

 

ای خدا یعنی میشه این سری قلم چی ترازم بالای 7000 بشه...گریه

ای خدا میدونم میدونی که از تجربی متنفرم ولی کمکم کن پزشکی قبول شم..

نزار مدیون خانوادم باشم..چشمک

هی

به قول یاس از چی بگم......

 

 

راستی هفته قبل سه شنبه رفتم مدرسه..زنگ ادبیات معلم رو به افتابه متوسل کردیم..از اول تا اخر گفتیم و خندیدیم..

معلممون میگفت همون مدرسه نمیومدین بهتر بود... :)

بهش گفتم کلاس شیمی رو پیچوندیم به خاطر کنسرت بابک جهانبخش بی شعور میگه میرم به مدیرتون میگما..

د خاک بر سر مگه ما مدرسه میایم که کلاسای مدرسه رو بپیچونیم...آرام

 

راستــــــــی من نمیدونم این خاننده های گور به گور شده از کجا فهمیدن ما امسال کنکور داریم..همشون اومدن کنسرت داشتن...

ای تف تو ورحشون..

من شهرام شکوهــــــــــی میخوام...

 

 

برام دعا کنید دوزتان..

توروجان من...نیازمند دعای تک تکتونم..بوسه

 


موضوعات مرتبط: من و حالم ، ،
برچسب‌ها:

یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, | 9:48 | پــَــرَنــد |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد